برای تک نهال زندگی ام

بدون عنوان

خوب انگار من هم مامانیه تنبلی شدم یه ماه از تولد تو میگذره و هنوز عکس های اون و نذاشتم تو وبلاگت عزیز دلم  این روزا سرعت یاد گیری و حرف زدنت به نحو غیر قابل باوری زیاد شده و من مرتب در حال توضیحاتی در مورد اطراف به تو هستم مرتب انگشت کوچولوت و به سمت اشیامختلف و جدید دور و برت میگیری و میپرسی:ای شیه؟؟؟؟؟؟؟؟(این چیه) دیگه داری جمله بندی میکنی و سعی میکنی کلماتی و که برات تکرار میکنیم هر چه بهتر تلفظ کنی اما من عاشق این غلط غولوط گفتناتممممم وقتی با اون صدای قشنگت حرف ها رو تکرار میکنی کم کم رفتیم تو فاز از پوشک گرفتن تو .......فعلا وقتی از خواب پا میشی میریم دسشویی و تو قشنگ ادرار کردنتو یاد گرفتی....بیشتر از همه آب بازی حین جیش کرد...
6 مرداد 1393

شیرین کاری ای دیگر...

بهار هم دیگه کم کم داره بساط و جمع میکنه و میره و تیر ...فصل تابستان و روز تولد تو کم کم از راه میرسه الان که دارم برات مینویسم آرام و زیبا کنارم خوابیدی...البته بعد از کلی شیطونی و بدو بدو امروز مامان سرگرم کارهاش بود بر عکس همیشه که نمیذاشتی آشپزخونه رو تمیز کنم یک ساعتی دور و برم نیومدی و من خوشحال که سرگرمی!بعد که کارهام و انجام دادم و به بابا زنگ زدم تا احوالی ازش بپرسم بدو بدو اومدی گوشی و گرفتی و برای بابات شیرین زبونی کردی بعد از کلی صحبتی که بابابایی کردی به زور تلفن و قطع کردم شروع به گریه کردی دیدم بد جور چشت و میمالی دستات و گرفتم دیدم بلهههه پر شامپو هست دلیل اون همه بی سر و صداییت و فهمیدم رفتم پذیرایی دیدم از حمام دو تا شامپو ...
24 خرداد 1393

لحظه های با تو...

پسر خوشگل مامان دیگه داره کم کم دو ساله میشه....این روزها با همه وجود بهت نگاه میکنم دلم میخواد از لحظه لحظه با تو بودن استفاده کنم دلم میخواد تک تک خاطرات با تو بودن و مدام مرور کنم تا یه وقت فراموشم نشه فراموشم نشه لحظه لحظه قد کشیدن و بزرگ شدن تو رو فراموشم نشه شیرین زبونیات و... فراموش نکنم کارهای با مزه و نگاه قشنگت و .... تو چشات که نگاه میکنم فکر میکنم عاشق ترین مادرم .... همش افسوس میخورم که این روزها زود میگذره و میرسه یه روزی که تو حالا چه برای درس خوندن یا کار از ما جدا میشی...و بعدشم انشاله ازدواج میکنی و دیگه کمتر هم و میبینیم . با این مقدمه خواستم بگم که همیشه و در هر حالی که باشم و هر جا که باشی خیلی دوست دارممممم این و...
29 ارديبهشت 1393

بهار

نازنینم ...پسر خوشگلم یه چند روزی هست یه سرما خوردگی جزئی پیدا کردی اما خوب همین هم رو اشتهات تاثیر گذاشته و کم اشتها شدی وزنت هم به هیچ عنوان بالا نمیره فکر میکنم زیاده از حد شیطنت میکنی بعد از سه ماه که از واکسنت گذشته بود وزنت کردم ذره ای تکون نخورده بودی! همون 700/10 بودی اما قدت با سه سانت افزایش به 87 رسیده بود دیروز پای مامان وقت گذشتن به کنار تخت خورد یه آخ گفتم و پام و گرفتم بعد رفتم کارهام و انجام بدم چند دقیقه بعد دیدم اومدی خم شدی داری پام و میبوسی فدای بشم که اینقدرر ررررر مهربونی مامانی اینقدر فهمیده ای....همش به این فکر میکنم که خدا با بخشیدن وجود مهربون تو به ما چه منتی سرمون گذاشته روزی هزارررررررررر بار خدا رو شکر میکنم ...
4 ارديبهشت 1393

بوس بوس

خوشگل مامان چند روزی هست عین پروانه دور مامان میچرخی و از هر طرفی که میرسی یه بوس آبدار و با صداااااا نثار گونه ی مامان میکنی ...... اینقدررررررررر بوسه هات و دوس دارم دراون لحظه منم محکم بغلت میکنم و میبوسمت و تو میخندی و میری بعد از چند دقیقه دوباره بر میگردی ودوباره همه چی تکرار میشه حتی وقتی ببینی مامان تو فکره یا ناراحته میدونی چیکار کنی.... مادر فدای اون بوسه های قشنگت دیروز عصر بابایی نبود دیدم حیفه تو این هوای خوب خونه باشیم لباست و تنت کردم و با هم رفتیم پ ارک...سری قبل که تو این پارک برده بودمت تو کریر بودی تمام مدت و عین یه بچه خوب خوابیده بودی اما این سری آروم و قرار نداشتی و همش دور حوض آب میچرخیدی و دست تو آب میکردی وقتی...
26 فروردين 1393

عکس

خوب امسال پای سفره هفت سین بهتر از این عکس از پسر ندارم مگه یه دییقه آروم میگرفت اینجا هم داره شمع ها رو فوت میکنه تا حالا سفره بدون ماهی و قران و شمعدون دیده بودین؟؟؟؟! مامانی پس کی میریم مسافلت؟؟؟؟ چه زود تصمیم به رفتی گرفتین مامان جون !!! شهر گل و بلبل....شیراز با عرفان (پسردایی)     طریقه گذاشتن عینک و گرفتن فیگور مرحله 1 مرحله 2 مرحله 3 مرحله 4 و پایانی سیزده به درررر ببین مامان به این میگن شکوفه ی بادوم....یاد گرفتی؟! هوا فوق سرد بود و بارون هم از ظهر شروع شد   ه اینجا تولد دختر خاله پسر کوچولومون هست...
21 فروردين 1393

سفر به شیراز

خوشگلم روز اول فروردین به اتفاق عزیز و بابا و بابایی و دایی ها و خاله ها!!! رفتیم شیراز...هوا فوق العاده خوب بود  و جایی که ما دعوت بودیم خلوت...پسرم هم کلی اونجا شیطنت کرد و از اونجایی که تو تو هم دوست داشت با مینای خوشگل صاحب خونه رفیق شد جوری که تا در باز میشد خوشمل مامان گم میشد ...و ما کنار قفس مینا پیداش میکردیم یه روز و هم کامل تو باغ بابای زندایی دعوت بودیم که از شیطنت ها و آب بازی های تو که بگذریم خیلی خوش گذشت تو باغ ارم هم کلی ازت عکس گرفتم که بزودی میذارمشون اینجا قربونت برم کلی هم بلبل زبون شدی و وقتی بخوای تند حرف بزنی که دیگه هیچکس نمیفهمه چی میگی برا خودت بلغور میکنی و میری اون لحظه اینقدر با مزه میشی که دلم میخواد گاز...
19 فروردين 1393