برای تک نهال زندگی ام

تولد چهارمین بهار زندگی نهال کوچولو

            سالها گذشت و گذشت و تو وارد پنجمین بهار تولدت شدی به چشم بر هم زدنی گذشت تو هر روز شیرین و شیرین تر شدی...عزیز دلم تولد چهار سالگیت مبارککککککک عکس های پایین هم تولد قمری تو هست تو سالروز تولد آقا ابوالفضل....تو هم عشق فوت کردن شمع کیک........ گاه یک سنجاقک به تو دل می بندد و تو هر روز سحر می نشینی لب حوض تا بیاید از راه از خم پیچک نیلوفرها روی موهای سرت بنشیند یا که از قطره آب کف دستت بخورد گاه یک سنجاقک همه معنی یک زندگی است . تولدت مبارک … سنجاقک زیبای من ...
29 تير 1395

دوست دارم

امروز شنبه اس فردای امروز نیمه شعبان هست چه روز قشنگی از امروز تو دلم خوشحاله کوچولوی مامان هم بعده چند روز مهد رفتن و یه ماه مریضی سخت فعلا خوب هست پسرک خوشگلم برا تولد آقا ابوالفضل یه تولد کوچولو با کیک و شمع داشت که از چند روز قبلش همش میگفت مامان کیک میخوام فوت کنم... بعدا یه تولد مفصل تو روز تولدش براش میگیریم ان شالله دو روز پیش هم به اتفاق مامان اومد اداره و حسابی بهش خوش گذشت دوست دارم دوست دارم هنوز عشق منی میدونم منو از یاد میبری بهونه ی نفس کشیدنم تویی دوست دارم تو قلب من فقط تویی ♫♫♫ ♫♫♫ د ♫♫♫ دوست دارم دوست دارم هنوز عشق منی میدونم منو از یاد میبری بهونه ی نفس کشیدنم تویی...
1 خرداد 1395

باز عید عید عید ....باز عید عید

سال 1394 هم با همه خوبی ها و بدی هاش تمام شد و سال 1395 آغااااااااااااااااااااااااااز......پسرک شیرین زبون من یک سال بزرگ تر شد. خدا رو شکر میکنم  که با هم و در کنار هم  و سلامت بودیم خوب آروین هم بسیار مستقل تر از قبل شده و خدا بخواد دیگه کم کم میخاد بره مهد....امیدوارم مهد و دوس داشته باشه و در کنار بچه ها حسابی بش خوش بگذره......البته قبلا امتحان خودش و پس داده ...
9 فروردين 1395

روزمرگی ها

ماهی که گذشت ماه سختی برا مامانی بود امتحاناتم  کم کم شروع میشد و من مجبور شدم روزای تعطیل چند ساعتی بذارمت خونه مادر جون تا بتونم کمی درس بخونم عصرها هم تو همکاری میکردی و کمی میخوابیدی منم به درسام میرسیدم شکر خدا بخوبی تموم شد دیگه از پسر شیرین زبونم بگم که خیلی قشنگ صحبت میکنه  گاهی هم کلماتی و دست و پا شکسته میگه که باعث شیرین تر شدنش میشه مدام به بابا و مامانش ابراز علاقه میکنه..و آخر صحبتاش یه عزیزم هم چاشنی میکنه  خلاصه اینکه حسابی از ما دل میبره جدیدا هم دختر داییاش اسمش و گذاشتن مژه دیگه بگم  یکسره میگه لپتاپ میخوام  اما دوست ندارم فعلا چشای نازش و با اون خسته کنه دیگه اینکه بسیار احساس تنهایی میکنه ...
29 دی 1394

تولد

با کمی تاخیر تولد پسر خوشگلم و گرفتیم بالاخره ...عزیز دلم ان شالله روز به روز شاهد بزرگتر و بالنده تر شدن تو پسر نازنینم باشم و به فاصله چند روز هم در همین تاریخ تولد بابایی  و گرفتیم...عاشقتونممممم تقدیم به پسر نازم یه شمع و کیک خوشگل بادبادکای رنگی وای که چه کیفی داره جشن به این قشنگی حالا با هم میخونیم همه میگیم یکصدا غنچه ی ناز کوچک تولدت مبارک غنجه ی ناز کوچک تولدت مبارک  اینم تقدیم به بابای مهربونت باشی نباشی پی تو میگیرم عادته پای کیک تو بشینم امروز همون روزیه که همیشه میگفتی پیشت نباشم نمیشه تولدت مبارکه عزیزم هر چی گله به پایه تو میریزم الهی صد ساله بشی عزیزم تولدت مبارکه عزی...
20 مهر 1394

تغییرات

خوب انگار از شیشه گرفتن گل پسر چندانم سخت و بد نبود اشتهات کمی بهتر شده...دیگه خودت میای و میگی گرسنه ای..صبحانه و تغذیه ای که برات میذارم و میخوری تو لیوان نی دارت شیر عسلی میخواای قبله خواب.... خلاصه اینکه راضی ام شکر خدا هنوز به بازی های تبلت و گوشی خیلی علاقه داری ...عاشق کارتون هستی ...متاسفانه تلویزیون اکثرا در اختیار شماست بازیهای گوشی من و تا مراحل بالا پیش بردی هر چند سعی میکنم کمتر گوشی دست بگیری دو سه هفته پیش هم وقتی تو خونه مادر جون بودی زمین خوردی پا درد شدی و دکتر پات و آتل گرفت ..فدات بشم که نمیتونستی تا یک هفته راه بری...اما شکر خدا رفع شد زود....شیطونی هم زیاد میکنی اما بقول بابا شیطونیای بچه ها نشونه باهوش بودنشونه د...
25 شهريور 1394

خداحافظی

چیزی که خیلی ازش واهمه داشتم....گرفتن تو از شیشه ات بود چیزی که بسیار به اون وابسته بودی....اما بالاخره اتفاق افتاد . یه روز که اومدم پیش مادر جون دنبالت....مامان گفت امروز شیشه ات و بهت نداده و این که غذا نمیخوری ( تمام مدت شیشه ات و میخوری حالا چه پر و چه خالی...) برگشتیم خونه و برای خواب بعد از ظهرت بهانه کردم که شیشه ات و خونه مادر جون جا گذاشتم...از بس خسته بودی خوابیدی ...شب های بعدش اما بهانه گیریت شروع شد اما مقاومت کردیم ...هنوزم خونه مادر جون میریم باصرار میگی که شیشه امو از خونه مادر جون بردار .... امیدوارم خیلی زود عادت کنی به نبودن شیشه ات ولی ناراحتم ازین که دیگه شیر نمیخوری....وقتی ازت میپرسم برات شیر تو لیوان بیارم برات؟...
17 شهريور 1394