بدون عنوان

خوب انگار من هم مامانیه تنبلی شدم یه ماه از تولد تو میگذره و هنوز عکس های اون و نذاشتم تو وبلاگت
عزیز دلم  این روزا سرعت یاد گیری و حرف زدنت به نحو غیر قابل باوری زیاد شده و من مرتب در حال توضیحاتی در مورد اطراف به تو هستم
مرتب انگشت کوچولوت و به سمت اشیامختلف و جدید دور و برت میگیری و میپرسی:ای شیه؟؟؟؟؟؟؟؟(این چیه)
دیگه داری جمله بندی میکنی و سعی میکنی کلماتی و که برات تکرار میکنیم هر چه بهتر تلفظ کنی
اما من عاشق این غلط غولوط گفتناتممممم وقتی با اون صدای قشنگت حرف ها رو تکرار میکنی
کم کم رفتیم تو فاز از پوشک گرفتن تو .......فعلا وقتی از خواب پا میشی میریم دسشویی و تو قشنگ ادرار کردنتو یاد گرفتی....بیشتر از همه آب بازی حین جیش کردن و حباب سازی و دوس داری و به عشق اون میری دسشویی
وقتی خودم خونه هستم پوشکت نمیکنم گاهی خودت بدو میری دسشویی و گاهی هم اینقدر سرگرم بازی میشی که بعلهههه اما خوب دیگه یه مدت از این خبرا هست....
گوشی مامان و خیلی دوس داری و یکی از چیزایی که باهاش سرگرم میشی بازی پوو هست ...و صد البته فیلم های کوتاهی که رو گوشیه مخصوصا اگه توشون نی نی و توپ و هاپو و ماشین باشه که دیگه بارها و بارها میخوای اونا رو ببینی
گاهی که آهنگ شادی پخش میشه و تو در حال شیر خوردنی میگی مامان!
مامان که به تو نگاه میکنه رو ریتم آهنگ سرت و تکون تکون میدی....
اگه کسی در حال رقصیدن باشه تو دیگه زمین نمیشینی و با حرکات موزون و بدو بدو  همراهیش میکنی
خلاصه اینکه گوله نمکی ....
چند روز پیش هم به خاطر گرمی هوا مریض شدی چقدرررررررر نگرانت شدم مادر مجبور شدیم ساعت دو و نیم نصفه شب ببریمت اورژانس....و با زدن یه آمپول کمی بهتر شدی مادر برات بمیره الهی ولی شکر خدا از روز بعدش خوب شدی...
همچنان کم خوراکی و عاشق فضولی و کند وکاو.....من و بابایی تا اونجایی که یادمون میاد نمیتونیم  سر سفره با خیال راحت غذا بخوریم
قاشق و برمیداری دوغ تو پارچ و هم میزنی و بیرون میریزی...........غذای مامان و تو ظرف بابا میریزی........خورشت و تو بشقاب ها میریزی ماست  و از این ظرف تو اون ظرف میریزی سالاد و پهن میکنی  خلاصه هر آتیشی بتونی میسوزونی......
الهی مادر فدات شه عزیز دلم همش فکر میکنم تو این مدتی که نبودی چقدر خونمون سوت و کور بودو با وجود تو کوچولوی دوست داشتنی چقدر زندگیمون عوض شده
فنچ خوشگل مامان خیلی دوست دارم